پاییز:
هوارو به سردی می رود؛باد سرد شاخه ها ی درختان را نوازش می کند؛دل برگ را به دست می آورد و آن را از شاخه جدامی کند.درخت بید،عریان شده است و کشاورزان محصولات خود را در بازار می فروشند.باد بادک بی آن که هراس افتادن داشته باشد با لبخند در هوا پرواز می کند.آفتاب کمرنگ است و روز ها کوتاه...لباس فروشی ها شروع به فروختن لباس های زمستانی می کنند.و مردم کم کم خودرا برای هوای سرد، اما دلنشین زمستان آماده می کنند.انگار صدایی در گوش می گوید:زمستان در راه است...
تابستان:
کودکان بدون اینکه دغدغه ی کاری داشته باشند در کوچه ها و پارک ها بازی می کنند.پرستو ها نیز با شادی از بالای سر رد می شوند و چشم را خیره می کنند و صدای دلنشینشان
گوش را نوازش می کند.درخت ها پر برگ و سبز هستند و کشاورزان محصولات خودرا برداشت می کنند.بادی نمی وزد،هوا گرم و آفتابی و به شدت ، سوزان است.آسمان آبی و پر از آرامش است.دست فروش ها هندوانه و سبزی می فروشند و روز ها به سرعت می گذرند.نزدیک است...آن روز که بگویی "یادش بخیر".
"پایان"
موضوعات مرتبط: تمام دروس ، ادبیات و انشا ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: تمام دروس ، ادبیات و انشا ، ،
برچسبها:
آنچه در تصویر زیر می بینید بنویسید.
به نام اوکه طبیعت را آفرید
درختان و بوته ها در زیر آسمان آبی نقش می زدند.پیدا بود که یک بعد از ظهر دلنشین در راه است و در اینجا بود که من تصمیم گرفتم انشایم را با این منظره ی زیباشروع کنم.
همه در حال کاشت محصول خود بودند،و من داشتم دانه ای که چند روز پیش در کنار در خانه یمان که در داخل مزرعه پیدا کرده بودم می کاشتم.
خانه ی ما بزرگ ولی قدیمی است.یک درخت کاج خیلی بزرگ نزدیک به پنجره ی اتاق من است که هر گاه دلم میگیرد به آن خیره می شوم و انرژی میگیرم
گاهی مواقع برادرم هم این کاررا انجام می دهد.اتاق ا.وهم کنار اتاق من است و در هر دو اتاق یک پنجره رو به آن درخت کاج است.
مادرم در حال آب آوردن است انگار میخواهد روی محصول آب بریزد.همینطور که راه میرود قطره قطره ی آب از روی سطل می ریزد.
بزرگترین برادرم هنوز نتوانسته محصول خودرا بکارد؛مثل اینکه بیل او به سنگی برخورد کرده است.به دور دست ها که خیره شویم
یک کوه خیلی بلند که روی آن یک عالمه برف ریخته شده و خیلی هم سفید است توجهمان را جلب میکند.اینجا گاهی ترسناک میشود؛
گاهی صدای گرگ ها میآید اما من تابه حال آنها را ندیده ام.بچه که بودم فکر میکردم آن نرده های چوبی،که حصاری برای دور خانه هستند به خار گرگ هاست؛
اما ناگفته نماند ،هنوز هم نمیدانم آن نرده ها برای چیست...
خلاصه بگویم اینجا زندگی زیباست...
بدون هیچ آلودگی ای...
اینجاست که اده از آن میگذری
و فقط بادیدنش خدا را ستایش میکنی و میگویی:
وای !چه روز زیبایی...
موضوعات مرتبط: تمام دروس ، ادبیات و انشا ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.